نتایج جستجو برای عبارت :

خرید پرتافیلتر

وضعیت واتس آپ اینجانب:
هر کس میگه "شرایط مهم نیست و فقط خود آدما تو زندگی خودشون موثرن و میتونن شرایط رو تغییر بدن و نباید مثلا چیزی رو انداخت گردن شرایط و سرنوشت و ..." و  این چنین چرت و پرتا؛ جرات داره خودشو به من نشون بده! کاریش ندارم فقط میخوام کمی براش "شرایط" ایجاد کنم. بعد ببینم "خودش" میتونه راه بره؟
+و هنوزم بیدارم...:((
من نمیفهمم پوینت این کت و شلوارک چیه؟!
پاهای مودارت رو میخوای نشون بدی؟!
حتی خانم ها وقتی میرن جشنی جایی، لباس بلند میپوشن.
اخه این چرت و پرتا چیه میپوشین؟!
تو مورات بوز و تو سوشا مکانی،
و تو ساشا سبحانی احمق،
خجالت نمیکشین!؟
درسته که ادمی ازاده هرچی خواست بپوشه
ولی اخه این چیه؟!
ِعنی چی کت و شلوارک برای مراسم اسکار و عروسی و ختم بابات؟!
مسخره ها.
لوزرها.
مامانم پا شده رفته پیش اون مشاور آشناهه اونم مخشو زده که آره بابا این حیفه ادبیات بخونه و این چرت و پرتا.  حالا قراره منم بزور برداره با خودش ببره که یارو مخ منم بزنه-__- زهی خیال باطل ولی
بعد بچه ها خودمم میدونم و مطمئنم قطعا تنها انتخابم قراره ادبیات باشه ولی در عین حال دارم به مطالعات زنان الزهرا هم فکر میکنم هم پر دختره هم مطالعات زنانه دیگه بعد خودم میزنم پس کله ام میگم "کصخل! اینجا ایرانه، نه با دختراش به دردت میخورن نه مطالعات زنانشون. بر
روز به روز دارم بیشتر به این نتیجه می رسم که از خابگاه خوشم نمیاد و خابگاهی بودن سخته --___--
خوشبینی  و تغییر زاویه ی دید '_' و این چرت و پرتا رو که کنار بذاریم واقعن سخته
دبیرستان ک بودم واسه یک شب خابگاه بودن ذوق مرگ میشدم ولی حالا بعد از یک سال خابگاهی بودن اصلا احساس خوبی بش ندارم... گاهی وقتا خوبه ها...ولی کلا نمیارزه...
زندگی با 500 تا دختر دیگه خیلی مسخرس واقن
اونم تو یه اتاق 16 نفره
قبلنا با خودم میگفتم چقد خوب میشدا اصن جنس مذکری وجود نداشت اما ا
جدیدا خیلی زیاد با خودم حرف میزنم مخصوصا درس خوندنی.
همین که کتاب رو میذارم جلوم، همه اش چرت و پرت میاد به ذهنم، از خاطرات دوران بچگیم گرفته تا مکالمه ی چند دیقه قبلم، حتی برنامه های چند ساعت بعدم. خلاصه این که توی لحظه نیستم. تو هپروتم. شبیه شب های امتحان که اصلا نمی خوابی و سر امتحان هم فقط سوالا رو نگاه می کنی و اصلا نوشتنت نمیاد. حتی اگه بلد باشی، حال نداری بنویسی. خلاصه که این روزا دارم گند می زنم. امتحان ندارم ولی نمی تونم کارام رو انجام بد
بعله، امشب فهمیدم فقط یه هفته وقت دارم برای پروژه ای که هنوز عنوانش رو هم درست و حسابی انتخاب نکردم؛ پروپوزال بدم. وگرنه واحد پروژه ام حذف میشه و از اونجایی که ادعای فراغت هم کردم ترم دیگه نمی تونم هیچ درسی بردارم و میوفته ترم بعد تر. در حالی که برنامه هایی که بره خودم ریختم و الان وسطاش هستم یه جورایی؛ کلا میره رو هوا. کل هزینه و زحمت و تلاش و ... در آنی دود میشه.
الان من دچار بی خوابی نشم. کی باید بشه. باورم نمیشه 3 ساعت پیش که خبر نداشتم از خواب آ
میشه دعا کنید امتحان فردا رو خوب بدم؟
درسته که شب امتحانش خیلی خوب نخوندم ولی واقعا توی طول ترم زحمت کشیدم برای این درس.
کاش یکم شعور تو وجود بقیه بود که نیان نزدیک امتحان ترم وقتی خودشون درساشونو خوندن، باهات دعوا کنن. کاش من یکم خوددارتر بودم که بااین چرت ‌و پرتا به‌هم نریزم و امتحانمو خراب نکنم. کاش فردا امتحانمو خوب بدم. امشبو بیدار میمونم، امیدوارم که تسلطم خوب بشه به مباحث. کاش دعا کنید. حیفه به‌خدا این امتحان. نمیگم تقصیر بقیه‌س که م
آمریکا ما رو از چی می‌ترسونی؟؟؟؟؟
پ.ن۱:
نوشته بود
صبح زود پا شدم دیدم بابام داره حاضر میشه بره نونوایی
بهش گفتم:
بابا درسته من روز پدر برات استوری نمیذارم ولی بعیده اجازه بدم تو بری نونوایی
گفت:
اسکل من خودم نونوام
پ.ن۲:
نوشته بودن ک:
ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﻤﻮﻥ ﺎﺭﺳﺎﻝ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫ ﻮﻧﺠﻪ ﺮﻩ ﺯﺩﻩ
ﺍﻻﻥ ﺮ ﻪ ﺧﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻪ ﻧﻮ
(پیشاپیش سیزده بدرتون مبارک و‌این چرت و پرتا و اینکه حواستون باشه تو گره زدن اشتباه نکنید!!!)
پ.ن۳:
تو فیلمهای سینمایی بازیگر ز
احساس می کنم دانش آموزا دارن روز به روز بی ادب تر میشن:| واقعا اینهمه بی احترامی نسبت به معلم نیازه؟؟؟ 
معلم ریاضی امتحان گرفت همه خراب کردیم:( بعدش اومده حل بکنه یکی از بچه ها هی میگفت افرین افرین:| همش با این چرت و پرتا سعی می کنن معلمو ضایع کنن. چه وضعشه آخه؟؟؟ تازه می مونن جلو پنجره ی کلاس هی میگن نعمت نظر داره به فلانی:| طرف زن و بچه داره حیا کن:\
معلم هم در مقابل نمیتونه کاری کنه چون کافیه یه چیز کوچیک بگه و همون لحظه دانش آموزه با ننه بابای
وقتی تا دیروقت بیدار میمونی و فیلمای مسخره میبینی نتیجه اش این میشه که صبح خواب میمونی و جای ساعت چهار ساعت نه بیدار میشی. و الانم که تا حموم برمو صبحونه بخورم شد یازده. از دست خودم ناراحتم. واقعا ناراحتم. من برای یسری چیزا ساخته نشدم شاید. بهتره اینجور کارارو که جز حواس پرتی چیزی نداره بذارم کنار. لعنتی حداقل چهار تا فیلم درست حسابی ببین. این چرتو پرتا چیه. چهار سال من میخوام فیلمای روبر برسونو ببینم هنوز نشده. :/ هنوز انجامش ندادم. برای رسیدن
خیلی وقته مطلبی اینجا ننوشتم. شاید به خاطر درگیری زیاد بود ولی خب قطع اینترنت باعث شد دوباره یه نگاهی اینجا بندازم
واقعا نمیدونم چی بگم. الان اونقدر عصبانیم که دوست دارم کل شیشه های خوابگاهو و دانشگاهو و هر چی دستم رسید و بشکنم. من خودم ماشین ندارم گرونی بنزینم واسم اهمیتی نداره به بقیه مردمم فکر نمیکنم ولی خداییش این قطعی اینترنت کلن زندگی ادمو مختل میکنه. انگار شدم مثل یه مرده متحرک که هیچ کاری نمیتونم بکنم جز اینکه به زندگی نباتی خودم ادا
باو ساییییییدین مارو با این بحث دانشگاها ، طرف میاد برا من از تفاوت بین دانشگاه عالی و... رو حرف میزنه و اینکه کجا بخونی خوبه سواد کی خوبه کی بد  .و بکل از این چرت و پرتا .
خدااااااااااااییییییاااااااااااا نسل این آدما کی باید منقرض بشه اخه 
یجوری تخصصی نظر میده و حرف میزنه و خیلی ببخشیدا گوه می خوره که میگی نکنه کسیه جاییی درس خونده بعد ازش میپرسی میفهمی خودش تو گوه ترین دانشگاه ممکن تحصیل کرده بعد میاد چرت تحویل من میده بعد جالبش اینه ولی او
+ بعد این همه سختی
بعد این همه چشم انتظاری
میرسه یه روزی که مچاله بشی تو دو وجب آغوشی که فقط واسه خودت باشه؟
که خستگیت با فشار دستاش رو استخونات در بره؟
که نخ سیگارو از لا انگشتات بکشه بیرون مهر بزنه رو جاش مبادا چیز دیگه‌ای مهر بزنه رو لبات؟
میشه بلاخره بیاد اون «آذر»ی که برگ‌ریزون غروبش غم عالم رو نریزه رو سرت
که به جای این چرت و پرتا بگی گور بابای دنیا بیا بریم اندازه دو کلوم حرف ناحساب گز کنیم خیابونا رو؟
چی میشه بعد این همه خستگی یه روز بر
خوابیدم تا یک ظهریک پاشدم نهار خوردم دو رفتم کتابخونه تا پنج
تقریبا دو جلسه فیزیو عصب خوندم
کولر روشن بود آی خنک بود آی حال کردم
دیگه پنج کتابخونه تعطیل شد اومدم خوابگاه
جههههننننم واقعی
انقدرم این دختره در رو باز کرد و من بستمش دیگه تستیسش رو نداره بازش کنه الان به باز کردن پنجره بالا سرش اکتفا کرد
آخه صبحم با صدای پر زدن تو فضای تختم بیدار شدم
دختره م بیدار شد فک کرده بود زیر تختم دارم بایه چی ور میرم که صدا داده
من میگفتم پرنده تو اتاقه
اون
سال خوبی نبود برامون. عزیزان بی‌گناهمون را به دلایل مختلف، منطقی و غیرمنطقی، عمدی یا سهوی از دست دادیم. اما میدونی، آخرش هیچی باعث نمیشه آدم امید نداشته باشه. امید به یه سال بهتر. سالی که بیشتر لبخند رو لبمون باشه. سالی که نخوایم هر روز توی خبرها دنبال این بگردیم که تعداد مبتلایان کرونا چند نفر بوده، چند نفر توی هواپیما بودن، سیل چند نفرو کشته و...
 یادمه روز اول که میخواستم وبلاگ درست کنم، چند سایت رو چک کردم برای ساختن وبلاگ. داشت حالم از و
عارضم خدمت شریفتون که یه مدته یه بازی تخته نرد آنلاین ریختم تو گوشیم که بت بندیم داره
شبا تو تختم که دراز میکشم یک یا نهایتا دو دست بازی میکنم و بعد میخوابم البته جمعه بازیو ریختم و این روتین هرشبمم نیست
چند شب پیش یه رفیق پیدا کردم از سرزمین شیطان بزرگ
گفت باباش تهرانی ه و چند وقتی هست دوست داره بیاد سرزمین پدریشو از نزدیک ببینه
آدرس ایمیلمو گرفت ک اگه اومد این طرفا بهم  خبر بده
حالا اینکه خبر دار شدن من از اینکه اون اومده سرزمین پدریش، دقیق
تمپر قهوه ( coffee tamper ) یک وسیله‌ی کار‌آمد برای آماده کردن یک فنجان قهوه اسپرسو با کرمای مناسب و خوش طعم است.شما باید پس از اندازه‌گیری میزان مناسب پودر قهوه آن را در فیلتر دستی فشرده کنید تا به یک قرص کاملاً فشرده تبدیل شود.
علت استفاده از تمپر تبدیل پودر قهوه به یک قرص فشرده‌ است که سطح آن با لبه‌ی فیلتر قهوه ساز کمی فاصله دارد. هنگامیکه شما فیلتر حاوی پودر قهوه را در پرتا‌ فیلتر قرار دادید و زیر سر اصلی دستگاه اسپرسو بستید. آب با فشار روی ف
اولای هفته پیش بود. از کارِ زیاد خسته شده بودی. مثل روزای اولِ هر پروژه‌ که کار گره می‌خوره و به سختی می‌گذره، عصبی بودی. یه کم که آروم گرفتی...دیدی بخش زیادی از آرزوهای دو سه سال اخیرت رو داری زندگی می‌کنی. بدون اینکه متوجه باشی یه زمانی چقدر توی خیالت با نا امیدی، تصورشون کردی. آدمی توی خیالاتش کاملا آزاده و می‌تونه به غایت، جاه‌طلب باشه. و «تو»ی امروز چیزهایی به دست آورده فراتر از جاه‌طلبی‌های درون خیالاتش. باید اعتراف کنی زندگی با همه
کانال ما در سروش کلیک کنید
وقتی فهمیدم دوستش دارم تقریبا ١٤ ١٥ سالم بود. یادمه اون روزا انقدر سرم تو کتاب و درس و منطق بود که اصلا نمی دونستم عشق چیه!تو منطق من عاشق شدن تو اون سن و سال معنا نداشت. همیشه فکر میکردم آدم باید قشنگ که بزرگ شد، درسش که تموم شد و رو پاهای خودش وایساد اون وقت عاشق بشه.یه دختر ١٤ ١٥ ساله رو چه به عشق!یادمه یکی مدام می زد رو شونه هام و می گفت «دختر آدم باش و سراغ این چرت و پرتا نرو بشین درستو بخون ببینم...»منم طبق معمول درس
برای کسی که نمی‌دونم.
نمی‌دونم کی هستی که داری تمام تاریخ این وبلاگ و همه‌ی حجم این چرت و پرتا رو زیر و رو می‌کنی و شاید باورت نشه که اصلاً حس خوبی ندارم اگه بفهمم کی هستی یا این‌که می‌شناسمت.
اگه یه کلام از من در مورد این کارت بخوای، اون "نکن"ـه.
قبل از این‌که از تصویر خودم توی ذهن تو بترسم و بخوام توجیهش کنم، یه توضیح بهت بده‌کارم ؛ من خیلی عوض شده‌م. همه‌ی این چیزهای افتضاحی که این‌جا نوشته‌م، من رو ساخته‌ن اما الآنِ من خیلی نزدیک نیست
میگن کار دولته اما الکی می گن
ماجرا از این قرار که با شروع ماه رمضون یه روز در میون آب نیست
عمدتا از افطار تا سحر
گاهی وقت ها هم جهت تنوع چند ساعت مونده به افطار
یکی از بچه ها یه تئوری داده که مردم رو نباید به زور به بهشت برد برای همین برای ایجاد موازنه این فکر قطعی آب به ذهنشون اومده تا مردم به مشکل بخورن
اما از این چرت و پرتا که بگذریم
یکی نیست بگه آخه مجبور وقتی آب نیست قپی در کنی
بچه اش داشت بالا می اورد اینم دید چیکار کنم چیکار نکنم دستش رو گر
«[سر کلاس درس، دقایق آخر تا تعطیل شدن کلاس، بچه ها بی تابی می‌کنند تا زنگ بخورد و کلاس را ترک کنند، امیر این بین بی قرار تر از همه است، لوازمش با جمع کرده و فقط مانده کتابش. حمید از دور او را در نظر دارد. زنگ می‌خورد و با صدای جیغ و فریاد بچه ها کلاس در چشم بهم زدنی خالی می شود. نفر اول امیر از در کلاس مثل گلوله خارج میشود. حمید اما به سمت میز امیر می‌رود و مشغول کاری می شود و بعد اوهم سریع کلاس را به سمت حیاط و بعد کوچه ترک میکند و در راه امیر را می
داشتیم از دردسرهایی که وبلاگ نویسی برامون ایجاد کرده بود کامنت میذاشتیم براش، انتظار داشتم بیاد مثل همه بگه آقا چیکار داری کی چی میگه، تو وبلاگتو بنویس، اونقد بنویس تا چشش درآد، اما خیلی راحت گفت توصیه میکنم کلا ننویسی! حتی تاکید کرد به این قضیه فک کنم... فک کردم دیدم خیلی هم حرف بدی نیست! اینکه من چیکار کردم و چیکار میخوام بکنم مگه برا کسی مهمه؟! یه جورایی اینکار شبیه همون استوری گذاشتن های اینستا میمونه!
اصلا دنیای وبلاگ یه جورایی مثل همون
عوامل زیادی در تهیه ی یک شات اسپرسوی با کیفیت تاثیر گذار است. نوع دستگاه اسپرسو ساز، نوع قهوه، میزان گرایندر قهوه، میزان هم نشینی قهوه و آب جوش،… . اما یک وسیله که تاثیر بسزایی در طعم و عطر قهوه ایجاد می کند، لولر یا تمپر قهوه است که در ادامه به طور کامل در مورد آن توضیح می دهیم.
لولر یا تمپر یک وسیله برای تهیه اسپرسو می باشد که با اینکه برای کار بهتر باریستا لازم و ضروری است اما کمتر به آن توجه می شود. لولر یک وسیله ی بسیار ساده و کوچک می باشد ک
بالآخره بعد از 3 سال فهمیدم حتی اگه شاهرگمم بزنم نمیتونم نوشتنمو محدود کنم، هر چه قدرم درگیر کنکورو این چرت و پرتا باشم بازم میدونم رویای بچیگیم هیچ وقت عوض نمیشه حتی اگه رشته ای رو بخونم که هیچ ربطی به نویسندگی نداره تهِ تهِ تهِ قلبم میدونم که نوشتن با اینکه نون و آب نمیشه اما تنها دلیل جریان زندگیمه.. پس به قول معروف خیلی old's coolطور به بیان برگشتم که شاید جبرانی باشه برای این 3 سال گذشته
حالا اون بخش عاشقانه عنوان برمیگرده به آهنگی که آپلود ش
بالآخره بعد از 3 سال فهمیدم حتی اگه شاهرگمم بزنم نمیتونم نوشتنمو محدود کنم، هر چه قدرم درگیر کنکورو این چرت و پرتا باشم بازم میدونم رویای بچیگیم هیچ وقت عوض نمیشه حتی اگه رشته ای رو بخونم که هیچ ربطی به نویسندگی نداره تهِ تهِ تهِ قلبم میدونم که نوشتن با اینکه نون و آب نمیشه اما تنها دلیل جریان زندگیمه.. پس به قول معروف خیلی old's coolطور به بیان برگشتم که شاید جبرانی باشه برای این  سال گذشته
حالا اون بخش عاشقانه عنوان برمیگرده به آهنگی که آپلود ش
خب، دارم برای اخرین امتحان میخونم؛ دینی. و خب دیگه گفتن نداره که مثل همه ی درسای حفظی دیگه ازش بدم میاد. ولی یه تفاوتی داره، یه تفاوتی که باعث میشه بعضی موقع از بقیه درسا هم بیشتر بدم بیاد ازش. اونم اینه که بعضی چیزاشو فقط باید حفظ کنی ولی هیچ وقت نمیفهمی چرا؟ هیچکس برات توضیح نمیده که خب پشت این حرف چیه اصلا؟
مثلا دیه ی زن نصف مرده. من اصلا هیچ علاقه ای به این مکتب فمینیست و این چرتو پرتا ندارم. مکتبی که ادعا داره از برابری حقوق زن و مرد دفاع می
واقعن برام سوال شده که ما که این همه مردممون دید سیاسی دارن، چه جوری تغذیه می‌شن و دیدشون دست‌خوش تغییر می‌شه.
اصلن چه جوری این دید درشون به وجود می‌آد؟
این بحث‌های سیاسی که می‌کنیم، چه تو مهمونی، چه تو تاکسی، چه دانشگاه و... واقعن تاثیری توی بینش سیاسی آدم‌ها می‌ذارن؟
یه خرده کلّی‌تر بگم، برام سواله که مردم چه طوری فکر می‌کنن؟ چه طوری تصمیم می‌گیرن با یه نظام/حزب/جریان که وجود داره، موافق/مخالف باشن؟
و خب یه سری رفتارها برام عجیبن. هر
 با دانش آموز پشت کنکوریم که یک ساله پشت کنکور مونده صحبت میکنم و بحث رو به سمتی می برم که از روزایی که خوب میخونده و کارایی که میکرده حرف بزنه تا ایده بگیرم برای به کار بردن روش هایی برای افزایش ساعت مطالعه و انگیزه اش.
با اینکه چی گفت و چه برنامه هایی ریختیم کاری ندارم . داشت از خاطراتش تعریف میکرد. میگفت معمولا معلم هامون سخت نمیگرفتن و منم نمیخوندم. فقط اون درسایی ک علاقه داشتم رو میخوندم. اما یه جایی معلم هاش سخت گیرتر میشن و اینم خیلی پیشر
بلاخره بعد دو سه روز تونستم با آرامش بشینم پشت لب تاپ...
اون روز وقتی مامان دیگه گوشی رو ازم گرفت واقعا قاطی کردم یه لحظه چون همش فکر می کردم خب مسافرتم که باشیم بلاخره شب تو هتلیم و چرا نباید گوشی دستم باشه که بیام نت ولی خب اشنباه می کردم.رفتیم یکی از پارک های جنگلی اینجا که میشه توش چادر زد، اینجا پارک جنگلی زیاد داره، قبلانم یه چدتاییشو رفته بودم ولی تا حالا شب توشون نمونده بودم و نمی تونم اعتراف نکنم که عاااالی بود ، واقعا سختمه اینو بگم ول
قرار هیئت هفتگی ما بود و نشسته بودیم تا سخنران محترم تشریف بیاورد. چند دقیقه بعدش آمد و یک راست روی منبر نشست. سلام و خوش و بشش را همان بالای منبر با ما کرد. بعد از بسم الله و صلوات بر محمد و آل محمد سخنرنی را شروع کرد. گفت: امشب می خواهم برایتان املا بگویم! اشکالی ندارد؟! 
خواسته عجیبی بود! راستش این مدلی اش را تا حالا ندیده بودیم! گفتیم: باشد.. اشکالی ندارد. کمی هم خوشحال شدیم چون املای در هیئت و وسط منبر بهترین فرصت برای مسخره بازی بود. 
هنوز شرو
 
 

قرار هیئت هفتگی ما بود و نشسته بودیم تا سخنران محترم تشریف بیاورد. چند دقیقه بعدش آمد و یک راست روی منبر نشست. سلام و خوش و بشش را همان بالای منبر با ما کرد. بعد از بسم الله و صلوات بر محمد و آل محمد سخنرنی را شروع کرد. گفت: امشب می خواهم برایتان املا بگویم! اشکالی ندارد؟! 
خواسته عجیبی بود! راستش این مدلی اش را تا حالا ندیده بودیم! گفتیم: باشد.. اشکالی ندارد. کمی هم خوشحال شدیم چون املای در هیئت و وسط منبر بهترین فرصت برای مسخره بازی بود. 
هنوز
خیلی وقتا به آدمایی برخوردم که دنبال کتابی می گردن که ارزشمند باشه.
یه بار رشت رفته بودیم کتابفروشی، یه آقایی اومده بود و می خواست برای تولد همکارش( هدف اصلی از راه بدر کردن طرف بود) هدیه بگیره. جالب این بود که خود این آقا خودش اهل کتاب نبود، اونیم که داشت براش می خریدم انگار خیلی نمی خوند:) به هرحال ایشون دنبال کتابی بودن که باارزش باشه. میگفت می خواد کتابی بگیره که مثل کوری ژوزه ساراماگو یه سوال بزرگ تو ذهن آدم به وجود بیاره.(دقیقتر بگم وقت آد
امروز ته هنرمندی رو داشتم و یه سری از قسمتای دیگه ی ساعتم رو کشف کردم...البته که از دیشب تلاش کردم....اول که هرچی سرچ نتی کردم چیزی نبود....بعدتر توی رختخواب هی با برنامه ش سر و کله زدم و هی با خود ساعت ولی نشد....امروز ولی دفترچه شو برداشتم همون چند صفحه ش رو زیر و رو کردم و باز با ساعتم سر و کله زدم و شد...تمش رو عوض کردم....
حالا گیر جدید ساعتم چیه؟!!! آلارم نوشیدنی خوردن....اونم برای منی که واقعا بدنم کم آب طلب میکنه و یهو ممکنه در طول روز یه لیوان آب هم
دخترکی معصوم و خردسال بنام آیلین ، پس از اعزام پدرش به عسلویه همراه مادرش آخرین روزهای شهریور در هفت سالگیش را سپری میکرد ، در باور مادرش روزگارشان شیرین تر از عسل بود ، هرچه را که فرض محال میشمرد و در رویای خویش میطلبید بدست آورده بود ، با بهترین پسر دانشگاه ازدواج و از مشکلات شدید مالی به آسایشی نسبی رسیده بود ، سپس در هفت سال پیش حدود اواسط مهرماه فرزندش را بدنیا آورده بود و نامش را نهاده بود آیلین. . و علارقم هفت ماهه بودن اما تن درست و سلا
چقدر قسمت آخر GOT مسخره بود و مسخره تموم شد.....یعنی دقیقا حس خوندن این رمان هایی رو داشتم که اولش نویسنده سر حوصله میشینه مینویستش و به آخراش که میرسه حوصله ش سر میره و میگه سر هم بندی کنم تموم شه خب!!!!!! فک کنم اونام به گرونی خوردن دیدن سریال رو بیشتر کش ندن  مثه اینروزا که همه سرهم بندی میکنن کاراشونو بخاطر گرونی....
........................................................................................................
دیروز کار مشتری رو که تحویل دادم اومد و واستاد به صحبت و خلاصه حدود یه ساع
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
به نام خدایی که در این نزدیکیست...
تو پست قبلی درمورد خودم گفتم.که دقیقا چرا و چگونه اینگونه شد.این جذب مغناطیسی این کشش از کجا شروع شد.و الان میخوام دلایل منظم شده و اصلی رو بگم که تقریبا همه باهاش درگیر بودیم.خیلی زیاد.اللخصوص کسایی که این درسو خوندن و دانش اموز نیستن و حتی در مقاطع بالا تر مثل فوق لیسانس و دکترا هم باهاش سرو کله زدن.اما هنوز هم درگیرن:
1)کسانی هستند که درس میخوانند و درس میدهند اما دچار تضادِ "چرا اینکار را میکنیم" هستند.کسانی
بنابراین لای بلیط برای شما یک چک لیست عمومی حضر سفر با کوله پشتی تهیه کرده است که شما می توانید برای سهولت از متعلق آنارشی تمتع کنید. ذرت مکزیکی یه غذای خوشمزه که یکسر طرفدارش هستند و کیفیات که مقوله ذرت هست خیلی آسایش می تونید لایه خونه این خوراک خوشمزه وقاحت واقع کنید و الم ببرید. مروارید درآمد آخرین دقیقههای موسسه) ۹۷ به مقصد درپوش میبریم و نفس میخواهم دخان شبیه کاری که پارسال فرجام انجذاب دادم ظهر فرجام انجذاب بدم و بنویسم خواه خواه برنا
بنابراین امرود بلیط برای شما یک چک لیست عمومی مسافرت با کوله پشتی تهیه کرده است که شما می توانید برای سهولت از متعلق آنارشی بهره جویی کنید. ذرت مکزیکی یه غذای خوشمزه که کل طرفدارش هستند و فعلاً که انفصال ذرت هست خیلی ناراحت می تونید درون خونه این خوراک خوشمزه چهره حقیقی کنید و حظ ببرید. هزینه درا آخرین دقیقههای جهاز ۹۷ به سوی مکتوم میبریم و خویش میخواهم مضاعف دوبین تمثال کاری که پارسال خاتمه دادم رخسار خاتمه بدم و بنویسم چهچه چهچهه زدن برنا
اون استادی که گفتم، سر کلاسش شروع کردم به درس دادن و ...، و گفته بود دو تا از اساتید هستند که دوست دارم باهاشون یه سری صحبت کنی تا از همدیگه چیز یادبگیرید و ...، امروز ظهر تو گروه پیام گذاشته بود که به رضا بگید بیاد اتاق من، از اونجا که من دستگاهم خاموش بود و دم در کلاس در حال خوندن کتاب بودم(کتاب در جست و جوی ثریا رو میخوندم، داستان اینکه من روی نیمکت جلوی کلاس تا استاد بیاد، میشینم و تو نمیرم رو قبلا گفتم که بخاطر دخترهای کلاس و پسرهایی که اصلا ر
خزید . پسرک هرچه چشم بست دلش خواب نرفت ، افکاری گوناگون سویش سرازیر شده اند ، پسرک در فرار از افکاری آزاردهنده از خانه خارج میشود ، درب را آرام میبندد تا مادربزرگ پیرش از خواب بیدار نشود . آسمان خالی از ستاره ست و ابرهای سیاهی برسر شهر خیمه زدند ، شهر اسیر بغض لجباز و طولانی شد . پسرک نگاهی به سنگفرش دوخت ، خیابان خیس ولی باران نیست ، پسرک نگاهی به انتهای بن بست انداخت همچنان درخت پیر انجیل تکیه به دیوار زده ، شاخسارش همچون بازوهای بلندی بروی ش
شکایت از جیمز فرانکو به اتهام سوءاستفاده جنسی در کلاس بازیگری|اما حتی قبل از اینکه شما یک دوره پریودتان را از دست بدهید، ممکن است مشکوک یا امیدوار باشید که باردار هستید.|حالا اگه تعداد مصرف کنندگان مواد مخدر کم بشه چه کسانی ضرر میکنن؟ معلومه دلالان مواد، پزشکان، مراکز دارو درمانی و کمپ های ترک اعتیاد|عکس آقای بیل ویلسونی که من سالها به عنوان الگو برای خودم نگه داشته بودم رو ببین!|شناخت دوست و دشمن یک وظیفۀ عقلی و فطری است. همۀ انسان ها با
 
ه
خب خب خب 
نزدیک دو سالگی وبلاگمه 
یه چالش گزاشتم.
از عجیب و غریب ترین و باحال ترین منعجب ترین اتفاقاتی که از اول وبلاگ نویسیتون افتاده بگید.
میتونید زیر همین پست نظر بزارید.میتونید خصوصی بفرستید و به ادامه این پست با اسم خودتون اضافه کنم.یا توی وبلاگ خودتون.همگی دعوتید 
اول خودم شروع میکنم
================
Melina
خب اولین اتفاق عجیبی که برای من افتاد (اقای خاص)اومدن بهم گفتم بدو برو تو وبلاگ اقای(افغانی)برات خواستگار پیدا شده.منم باور نکردم.گفتم سر کار
خب خب خب 
نزدیک دو سالگی وبلاگمه 
یه چالش گزاشتم.
از عجیب و غریب ترین و باحال ترین منعجب ترین اتفاقاتی که از اول وبلاگ نویسیتون افتاده بگید.
میتونید زیر همین پست نظر بزارید.میتونید خصوصی بفرستید و به ادامه این پست با اسم خودتون اضافه کنم.یا توی وبلاگ خودتون.همگی دعوتید 
اول خودم شروع میکنم
================
Melina
خب اولین اتفاق عجیبی که برای من افتاد (اقای خاص)اومدن بهم گفتم بدو برو تو وبلاگ اقای(افغانی)برات خواستگار پیدا شده.منم باور نکردم.گفتم سر کار
 سلام.  خشک آمدید به خانه ی  به نام خمام ... چی گفتم الان؟...    ببشخی.  من تمرکوزم در رفته الان  از  انتهاش ابتلا میگم. چی؟...  من چرت پرت میگ؟    میدونی من کی ام؟   میدورنی هیچ اینجا کجاست؟  تی چومانه  بازا کون مره بیدین ،  چی؟  چی سده؟   ببخشید دای جان م ن  کمبود اعصاب دارم  دکتر بیشرف  گفته باید روزی سه کیلو خیار بخورم تا خوب بشم.    چی؟  من دولوغ گفتم؟   جانه  من نه،  تو بمیری اگه  دروغگی زده باشم  .  بپر برو جعبه ی خیار هارو. بیار. تا. ویتامین  
اسفند ماه سال یک سه هشت و سه رسید و من در عبور از پیچ تند هجده سالگی با ه دغدغه های دخترونه ای درگیر شدم که از جنس اضطراب و استرس های ناتموم و همیشگی بود و هروقت و هرمکانی بی اختیار به یاد دبیر بداخلاق شیمی می افتادم و از اینکه ترم اول توی سوم تجربی برای اولین بار در زندگی شیمی رو تجدید شده بودم عذاب وجدان میگرفتم ، هفته ی اول اسفند ماه رسید و رشت سردش شد ، آسمون اسیر بغض لجبازی و مبهمی شد ، ابرهایی از جنس ناخشنودی برسرشهر خیمه ی سنگینی زدند و
دوستان سلام . من شین براری هستم. و این هم روایتی حقیقی از زندگی من و تجربه ی عشق در هجده سالگی ...
 
 
 اسفند ماه سال یک سه هشت و سه رسید و من در عبور از پیچ تند هجده سالگی با دغدغه های دخترونه ای درگیر شدم که از جنس اضطراب و استرس های ناتموم و همیشگی بود و هروقت و هرمکانی بی اختیار به یاد دبیر بداخلاق شیمی می افتادم و از اینکه ترم اول توی سوم تجربی برای اولین بار در زندگی شیمی رو تجدید شده بودم عذاب وجدان میگرفتم ، هفته ی اول اسفند ماه رسید و رشت سر
همواره پاییز برای افسردگان ِ این شهر ، غم انگیزتر ورق میخورد ، با گذر روزها در خزان به مرور و پیوسته نشاط و طراوت از درختان توت درون باغ ابریشم‌بافی به آرامی رخت بربست و برگ برگ درختان شهر زرد شد و ماه آبان به دو نیم قرینه گشت ، تاریکیِ شب شهر را در آغوش کشید ، در دل شهر سکوتی معنادار حاکم گشت، گربه ی سیاه و پیر نگاهش به آسمان چسبید ، قدم های طوفان همیشه بی صداست ، چنین سکوت سردی برای پاسبان پیر آشناست. این سکوت بمنزله ی نهیب و عربده ایست که
  
پارت سوم از رمان پستوی شهر خیس . بقلم شهروز براری صیقلانی
             
خزان 
همواره پاییز برای افسردگان ِ شهر رشت ، غم انگیزتر ورق میخورد ، با گذر روزها در خزان به مرور و پیوسته نشاط و طراوت از درختان توت درون باغ ابریشم‌بافی به آرامی رخت بربست و برگ برگ درختان شهر زرد شد و ماه آبان به دو نیم قرینه گشت ، تاریکیِ شب شهر را در آغوش کشید ، در دل شهر سکوتی معنادار حاکم گشت، گربه ی سیاه و پیر نگاهش به آسمان چسبید ، قدم های طوفان همیشه بی صداست ، چنی
 دخترانه های  یک ذهن  خوددرگیر   ( شهروز براری صیقلانی )←شین بازنشر      من   هفته رو   خیس ،  و  بالدار ، بطور  سینه خیز  و با  درد پریود گذراندم . ما دهه ی  شصتی ها خیلی ماهیم .   والا...  خلاصه  با بی حوصلگی  سوار بر قایق تکنفره ای   در تلاطم دریای طوفانی  از جنس  دخترانه های ماهانه ، پارو زدم تا ساحل  ارامش  رو از پشت  امواج غریب در غم انگیزترین  لحظات هفته ،یعنی   غروب جمعه  دیدم  از دل درد و  کلافگی خسته بودم و  زدم زیر گریه ، تا  به خواب رف
 
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز
 
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز
 
شهروز براری صیقلانی براساس داستانی حقیقی
 
 ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد
 ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد ، میتواند از کوچه‌ی بن‌بستشان، در خط افق ، ر
کلیک نمایید وبلاگ دلنوشته شهروز براری صیقلانی دریچه 

                 

 
نذر اشتباه  )        
        ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌
             
          قسمتی از اثر دلنویس خیس    ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها